پایگاه مجازی امام علی(ع)

پایگاه مجازی امام علی(ع)

وبلاگی برای معرفی مقام ولای حضرت علی(ع) و معرفی اقتصاد مقاومتی
پایگاه مجازی امام علی(ع)

پایگاه مجازی امام علی(ع)

وبلاگی برای معرفی مقام ولای حضرت علی(ع) و معرفی اقتصاد مقاومتی

پیشگویی های امام علی

سلام گام دهم 

چند روز بود که دیگر از من خبری نبود زیرا خانواده ی من و خود من مشغول عید دیدنی بودیم راستی عید شما مبارک یادم رفت اول تبریک بگم .

در گام دهم من پیشگویی های عجیب امام علی را می گذارم . منبع این اطلاعات سایتmolamali.ir  می باشد  واین اطلاعات

در این قسمت این سایت می باشد  http://molamali.ir/1389/07/پیش-گویی-های-تاریخی-امام-علی-ع//1389/07/پیش-گویی-های-تاریخی-امام-علی-ع/  

خدا حافظ  


پیش گویی های تاریخی امام علی (ع)


پیش گویی های تاریخی امام علی (ع)

اصبغ بن نباته از یاران باوفاى حضرت على علیه السلام است؛ او مى گوید: امیرالمؤمنین در زمین نجف نشسته بود که به اطرافیان خود فرمود: چه کسى آنچه من مى بینم مى بیند؟ مردم گفتند: اى چشم بیناى خدا ! در میان بندگان خدا چه مى بینى؟ فرمود: شترى را مى بینم که جنازه اى را مى آورد و دو مرد که یکى از عقب و دیگرى از جلو آن حیوان را حرکت مى دهند و بعد از سه روز به نزد شما خواهند آمد. بعد از سه روز هم چنانکه حضرت خبر داده بود وارد شدند و پس از تحیت، حضرت فرمود:شما کیستید و از کجا مى آیید و این جنازه کیست و براى چه آمده اید؟ گفتند: ما اهل یمن هستیم و این جنازه پدر ماست، هنگام مرگ وصیت کرد که پس ازغسل و کفن و نماز، مرا بر شترم بگذارید و در عراق در نیزار کوفه؛ نجف به خاک بسپارید. حضرت فرمود: آیا از او پرسیدید چرا؟ گفتند:آرى، جواب داد: چون در آن مکان، مردى به خاک سپرده مى شود که اگر روز قیامت براى تمام اهل محشر شفاعت کند پذیرفته خواهد شد! در این هنگام، حضرت على علیه السلام از جا برخاست و فرمود: راست گفت، به خدا قسم که منم آن مرد.

*********

زمانى که حضرت امیر علیه السلام در ذى قاربراى بیعت گرفتن از مردم نشسته بودفرمود: از کوفه هزار نفر نه کمتر و نه بیشتر خواهند آمد که با من بیعت مىکنند. عبدالله بن عباس گوید: از سخن حضرت دلم گرفت؛ ترسیدم مبادا تعداد آنها کم وزیاد گردد و کار حضرت تباه شود، وقتى لشکر کوفه وارد شد، آنها را دقیقاً شمارشکردم تا اینکه رسید به نهصد و نود و نه نفر و دیگر کسى را نیافتم! با خود گفتم:انا لله و انا الیه راجعون، چرا حضرت چنین سخنى گفت؟ در همین افکار بودم که ناگاه مردى را دیدم پشمینه پوش که شمشیر و کوزه اى با خودداشت، وقتى نزدیک حضرت رسید گفت :دست خود را بگشاى تا با شما بیعت کنم ، حضرت فرمود: بر چه با من بیعت مى کنى ؟گفت: بر اینکه از تو اطاعت کنم و فرمانبردار تو باشم و درمقابل شما آنقدر جنگ کنم تا آنکه خداوند پیروزى را نصیب شما گرداند. حضرت فرمود: نام تو چیست ؟ گفت : اویس قرنى . فرمود: الله اکبر، آرى حبیب منرسول خدا صلى الله علیه و آله به من خبر داد که من مردى از امت او را که نامش اویسقرنى است و از حزب خداست ملاقات مى کنم و او مرگش به شهادت خواهد بود، و در اثرشفاعت او انبوهى از مردم همانند قبیله ربیعه و مضرّ که دو طایفه پرجمعیت عرب بودندبه بهشت خواهند رفت.

**********

در آن هنگام که به حضرت امیر علیه السلام خبر دادند خوارج لشکرى مهیا کرده و به جنگ حضرت شتافته اند و از نهر عبور کرده اند، فرمود: به خدا قسم ده نفر از آنجا نجات نمى یابند و ده نفر از شما هلاک نمى شود.

بعد از جنگ مشاهده کردند که از سپاه دشمن فقط نه نفر موفق به فرار شده اند و ازاصحاب آن حضرت نیز فقط هشت نفر به شهادت رسیده اند. جریان پیشگوئى حضرت در مورد کشته هاى جنگ نهروان مورد اتفاق مورخین است و شارح نهج البلاغه؛ ابن ابى الحدید گوید: این خبر  به حدّ تواتر نزدیک شده است.

***********

حضرت امیر علیه السلام در یکى از سخنرانیهاى خود که به پیشگوئى آینده پرداخت فرمود:
آگاه باشید: بعد از من ، مردى گشاده گلو و شکم برآمده، معاویه بن ابى سفیان  برشما مسلط مى شود، هر چه مى یابد مى خورد ودنبال چیزى است که بدست نیاورد. پس او را بکشید، گرچه هرگز نتوانید. آگاه باشید به زودى آن مرد، شما را بر دشنام دادن و بیزارى از من دستور مى دهد، پسا گر شما را به ناسزا گفتن بر من امر کرد و اجبار نمود، مرا دشنام دهید، که براى من سبب رشد و براى شما موجب نجات است، زیرا که من به فطرت اسلام متولد شده ام و در ایمانو هجرت سبقت گرفته ام.ُ

***********

امیرالمؤمنین علیه السلام روزى به عمر بن سعد فرمود: چگونه اى آن زمان که در موقعیتى قرار بگیرى که میان بهشت و جهنم مخیّر شوى و توجهنّم را انتخاب کنى ؟ عمر سعد گفت : به خدا پناه مى برم از این مطلب؛ یعنى هرگز چنین نمى کنم ، حضرت فرمود: ولى بدون شک این کار خواهد شد.

***********

یکى از یاران باوفا و صمیمى که از خواص و برگزیدگان اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام بود و حضرت به مقدار قابلیت و استعدادش به او از علوم خویش افاضه می نمود، میثم تمار است ، او مردى بود زاهد که از شدت عبادت و زهد به شدت لاغر گشته بود. امیرالمؤمنین علوم فراوانى به او تعلیم فرموده بود که از جمله آنها اسرار غیبى است. میثم در ابتدا بردة زنى از قبیله بنى اسد بود، امیرالمؤمنین علیه السّلام او را آزاد نمود وبه او فرمود: نامت چیست ؟ گفت : سالم، حضرت فرمود: پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله وسلم به من خبر داد که نام تو که پدر و مادرت تو را به آن نامگذارى کرده اند، میثم است. میثم گفت : خدا و رسول او راست گفتند، شما هم یا امیرالمؤمنین راست گفتى ، بخدا که اسم من همین است. حضرت فرمود: نام سالم را رها کن و به همان نامى که پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم تو را نامگذارى کرده اند برگرد، به این جهت نامش میثم شد.

روزى حضرت به او فرمود: تو بعد از من گرفتار مى شوى و به دار آویخته شده و باحربه اى مورد ضرب قرار خواهى گرفت ، روز سوم از بینى و دهان تو خون جارى مىشود و ریش تو با آن رنگین خواهد شد، پس در انتظار آن خضاب باش ، تو دهمین نفرى هستى که بر درِ خانه عمرو بن حریث اعدام مى شوى، چوبة دار تو از همه آنها کوتاهتر وبه زمین نزدیکتر است. سپس فرمود: بیا تا آن درخت خرمائى که تو را بر شاخه آن به دار مى آویزند به تونشان دهم . سپس حضرت آن را به میثم نشان داد. از این به بعد، میثم مکرّر نزد آن درخت مى آمد و نماز مى خواند و در حالى که به آن درخت اشاره مى کرد مى گفت : چه مبارک درختى هستى ! من براى تو آفریده شده ام و تو براى من آبیارى شده اى ، همواره چنین مى کرد تا اینکه درخت را قطع کردند و او از مکان دار خود در کوفه آگاه شد.
در این میان که میثم به کنار آن درخت مى آمد، با عمروبن حریث که همسایه آن درخت بودملاقات کرد و به او گفت : من همسایه تو خواهم شد، خوب همسایه دارى کن !

***********

امیرالمومنین علیه السلام براى مردم سخنرانى مى کرد، در ضمن سخنرانى فرمود: مردم از من بپرسید پیش از آن که در بین شما نباشم ، به خدا سوگند، از هر چیز بپرسید پاسخ خواهم گفت. سعد بن وقاص به پا خاست و گفت :اى امیرالمؤ منین ! چند تار مو در سر و ریش من است؟! حضرت فرمود: به خدا قسم دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همین سوال را از من خواهى کرد! آنگاه فرمود: اگر حقیقت را بگویم از من نمى پذیرى، همین قدر بدان در بُن هر موى سر و ریش توشیطانى لانه کرده و در خانة تو عمر بن سعد است که فرزندم حسین را مىکشد. عمر سعد در آن وقت کودکى بود که چهار دست و پا راه مى رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد